گفتم: هم آهنگين است و هم ساده و کوتاه. بچه ها گفتند: آخر عمو سبزي فروش که سرود نمي شود.
گفتم: بچه ها گوش کنيد! و خودم با صداي بلند و خيلي جدي شروع به خواندن کردم:
عمو سبزي فروش! . . . بله
سبزي کم فروش! . ... .. .. بله
سبزي خوب داري؟ . . بله
خيلي خوب داري؟ .. . . بله
عمو سبزي فروش! . . . بله
سيب کالک داري؟ .. . . بله
زال زالک داري؟ . . . . . بله
سبزيت باريکه؟ .. . . . . بله
شبهات تاريکه؟ .... . . . . بله
عمو سبزي فروش! . . . بله
فرياد شادي از بچه ها برخاست و شروع به تمرين نموديم.
بيشتر تکيه شعر روي کلمه «بله» بود که همه با صداي بم و زير مي خوانديم. همه شعر را نمي دانستيم. با توافق هم ديگر، «سرود ملي» به اين صورت تدوين شد:اين را چند بار تمرين کرديم. روز رژه، با يونيفورم يک شکل و يک رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزي فروش» خوانان رژه رفتيم. پشت سر ما دانشجويان ايرلندي در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هيجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند به طوري که صداي «بله» در استاديوم طنين انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خير گذشت.
نظرات شما عزیزان: